پرتال امام خمینی(س): مصاحبه ۱۰۸/ آیت الله عباسعلی روحانی
آیت الله عباسعلی روحانی در سال ۱۳۲۸ در قریه حسین آباد اصفهان در خانواده¬ای مذهبی به دنیا آمد. پیش از دبستان برای یادگیری قرآن به مکتبخانه و سپس در دبستان و دبیرستان ملّی رضوی، تا کلاس نهم را به پایان برد. وی در کنار دروس دبیرستان؛ در جلسات قرائت و تفسیر و بیان احکام شرعی و وعظ و خطابه که توسط بزرگان و مشاهیر وعظ و منبر برگزار میشد، شرکت میکرد.او پس از کلاس نهم دبیرستان علیرغم مخالفتهای نزدیکان وارد حوزه اصفهان شد و بقیه دوره دبیرستان را به صورت متفرقه خواند، و دیپلم گرفت.
وی پس از مدتی به حوزه قم عزیمت کرد و در سال ۱۳۴۵ به عراق و حوزه نجف اشرف رفت و سال ۱۳۴۷ به ایران و حوزه علمیه قم مراجعت کرد و در سال ۱۳۵۴ بازداشت و در زندان اصفهان زندانی شد، با نامه و به توصیه مرحوم آیت الله حاج آقا رحیم ارباب با کفالت و مشروط به عدم خروج از حوزه قضائی اصفهان آزاد و تا پیروزی انقلاب اسلامی در حوزه علمیه اصفهان به تدریس و تبلیغ مشغول بود.
ایشان دروس مقئمات و سطح را از آیات و حجج اسلام: شیخ غلامعلی قاسمی نجف آبادی «معروف به حاج آقا»، سید جلال الدین طاهری، شیخ علی قدوسی، شیخ محمد مومن، شیخ محمد علی گرامی، شیخ حسین نوری همدانی، شیخ ابوالقاسم خزعلی، شیخ علی مشکینی، سیّد علی حسینی خامنهای، شیخ محمدعلی مدرس افغانی و... استفاده کرد.
و در خارج فقه و اصول آیات عظام: امام خمینی، سید محمود حسینی شاهرودی، سید ابوالقاسم موسوی خوئی، سید محمد هادی میلانی، سید علی علامه فانی، شیخ حسینعلی منتظری، سید محمدرضا موسوی گلپایگانی، شیخ مرتضی حائری یزدی، شیخ حسین وحید خراسانی، سید موسی شبیری زنجانی، سید جلال الدین طاهری اصفهانی و... شرکت کرد.
دبیری جامعه روحانیت مبارز اصفهان، مدیریت مدرسه علمیه امام صادق اصفهان، امامت جمعه موقت اصفهان، نمایندگی ولی فقیه در جهاد سازندگی استان اصفهان، سپاه منطقه ۲ اصفهان و ریاست پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی بخشی از کارنامه اجرائی و علمی و فرهنگی وی می باشد.روحانی سال¬ها در حوزه علمیه اصفهان به تدریس سطوح عالی وخارج اشتغال داشت و همچنان از مدرسان پزوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی میباشد.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، لطفاً در مورد سابقه وکالت از زمان ائمه تا مراجع و کارهایی که از طریق وکالت صورت گرفته، اگر نکات مقدماتی دارید، بیان بفرمایید تا به بحث زمان غیبت کبری و اجازات امام خمینی برسیم.
ابتدا دو خاطره مالی از امام نقل میکنم. یکی اینکه من در سال ۱۳۵۸ به اصفهان رفتم و دفتری را با دوستان به عنوان دفتر تبلیغات مناطق محروم تأسیس کردیم. یکی از عزیزان روحانی را به عنوان مسئول دفتر گذاشتیم و طلبههای جوان را جذب میکردیم و به مناطق محروم میفرستادیم.
البته بعداً که جنگ شروع شد طلبه ها را به مناطق جنگی هم اعزام میکردیم و هزینههای این کارها را تأمین میکردیم و مبالغی به آنها میدادیم. حجم کار زیاد شد و خیلی هم اثر گذار بود؛ به خصوص در مناطق محروم که طلاب به آنجا میرفتند و یک ماه فعالیت تبلیغی میکردند و هزینهای هم از مردم نمیگرفتند.
وقتی که بر میگشتند خیلی اثر گذار بود. فعالیتها که توسعه پیدا کرد، از لحاظ مالی کم آوردیم. لذا آیت الله طاهری ـ امام جمعه اصفهان ـ اجازه داده بودند هر چه وجوهات میرسد، خرج آن کار بکنیم. با این حال فشار مالی زیاد شد و مجبور شدیم نزد امام برویم و از ایشان تقاضای کمک کنیم.
من و آیت الله طاهری وقت ملاقات گرفتیم که به دیدار امام برویم. آن زمان حضرت امام در قم بودند. عصر بود خدمت امام رفتیم. یک نامه هم نوشته بودیم که بعد از اینکه عرضمان را به امام گفتیم، آن نامه را به امام بدهیم که ایشان یک توقیعی به دولت یا مجلس بدهند که یک امداد مالی به دفتر تبلیغات مناطق محروم بکنند.
آیت الله طاهری یک سری مسائل را خدمت امام گفتند. بعد از ایشان من فعالیتهای دفتر را برای امام بازگو کردم و هر چه من میگفتم میدیدم که قیافه ایشان باز میشود. نشانه این بود که امام خیلی از آن کار راضی بودند و دعا کردند که خدا خیرتان بدهد و کار خیلی خوبی است.
به امام گفتیم که به جایی رسیدیم که کم آوردیم و خوف این است که کار تعطیل شود. اگر صلاح بدانید یک توصیه به دولت یا مجلس بفرمایید که یک بودجه در اختیار ما بگذارند که بتوانیم ادامه بدهیم، به هر حال ما داریم به دولت و نظام کمک میکنیم، وقتی این را گفتم امام ابروها را به هم کشیدند و اوقاتشان تلخ شد. چون از نجف با زیر و بم صورت و اشارههای ابروی امام آشنا بودم.
احساس کردم که امام اصلاً از این پیشنهاد خوششان نیامد و فرمودند خیر؛ صلاح نیست. دو بار گفتند «صلاح نیست» و سرشان را پایین انداختند. ما هم میدانستیم که باید سکوت کنیم و چیزی نگوییم، بعد امام به آقای طاهری گفتند شما از وجوهات برای این کار بدهید و مجاز هستید.
آیت الله طاهری عرض کردند: که آقا من هم به اندازه کافی دادم ولی دیگر نمیرسد که بدهم؛ شهریه طلبهها هست و مراجعین ما هم معمولا از افراد غیر مرفه ـ مثل کارگران و معلمان و کشاورزها ـ هستند و بازاریها اکثرا برای وجوهات نزد ما نمیآیند.
امام فرمود: من به احمد میگویم که هر کجا کم آوردید او به شما کمک کند. همینطور هم شد و حاج احمد آقا رقمهایی مثل ۱۰۰ هزار تا ۴۰۰ هزار تومن هم برای ما میفرستادند، میدانید که آن ایام ۴۰۰ هزارتومان خیلی پول بود.
نکته مهم اینکه در آن دیدار حضرت امام گفتند: که روحانیت شیعه باید مستقل باشد و نباید از بودجه دولت و بودجههای عمومی استفاده کند. امتیاز روحانیت شیعه در طول تاریخ این بود که همواره با مردم تعامل داشته و لذا همیشه مدافع حقوق مردم است. هر جا تعارض بین مردم و دولتها بود روحانیت شیعه کنار مردم بوده است. اما روحانیت اهل سنت که از بودجههای دولتی استفاده میکردند؛ همیشه با دولتها بودند.
خاطره دیگر من اینکه در سال ۱۳۶۷ حاج احمد آقا با جمعی از اصحاب بیت امام، دو سه روزی به اصفهان آمدند و مهمان من بودند. حاج احمد آقا گفتند که امام از شما تقاضای ملاقات کردند!! حالا چرا این جمله را گفتند؟! برای اینکه در مدت ده سالی که حضرت امام در ایران تشریف داشتند، یک بار هم از امام برای ملاقات خصوصی وقت نگرفتم و تقاضا نکردم؛ توجیه من این بود که ایشان اینقدر گرفتاری دارند که آن ده دقیقهای که من بخواهم وقت ایشان را بگیرم، نمیروم که امام آن ده دقیقه را خرج کار دیگری کند لذا به خودم اجازه ندادم که بگویم میخواهم بیایم امام را ببینم.
همان بار هم که با آیت الله طاهری به قم رفتیم، ایشان خودش وقت ملاقات گرفت. مرحوم حاج احمد آقا تعجب کرده بود که من با توجه به سابقهای که داشتم ـ و جزء مریدان و شاگردان و ارادتمندان به حضرت امام بودم ـ چطور به ملاقات ایشان نرفته بودم. حاج احمد آقا گفتند یکی شما و یکی هم آقای خادمی ـ که در بیت امام در قم بودند ـ از کسانی هستید که اصلاً تقاضای ملاقات با امام نکردید و امام گفتند یک وقت ملاقات از فلانی بگیرید.
این را به شوخی میگفتند و من توجیه خودم را گفتم. حاج احمد آقا گفتند که من برای شما وقت میگذارم و با آقای کرباسچی (که آن ایام استاندار اصفهان بودند) به دیدار امام بیایید. یادم هست که آن زمان ملاقاتهای امام روزهای چهارشنبه تعطیل شده بود. ملاقاتها از شنبه تا سه شنبه بود. حاج احمد آقا گفتند: چهارشنبه بیایید با امام ملاقات کنید و ناهار هم به منزل ما بیایید.
ما چهارشنبه رفتیم و حاج احمد آقا گفتند: حضرت آیت الله لواسانی پیش امام هستند. (ایشان به صورت منظم چهارشنبهها به بیت میرفتند و خیلی بین ایشان و امام علاقه بود) حاج احمد آقا گفتند شما بروید ملاقات کنید و هر چقدر میخواهید بنشینید. کاری هم به آقای لواسانی نداشته باشید و ایشان در بحث شما دخالتی ندارند و شما حرفهایتان را با امام بزنید.
خدمت امام رفتیم و سعی کردیم ملاقات بیش از یک ربع طول نکشد، ولی تقریبا ۴۵ دقیقه تا یک ساعت بود که خدمتشان بودیم. استاندار مطالبی را گفتند و من بعد از ایشان مطالبی را خدمت امام عرض کردم. در مورد بحث اجازه، خدمت امام عرض کردم که من خودم وجوهات را مصرف نمیکنم ولی کسانی که به ما مراجعه میکنند اقشار ضعیف هستند و گاهی خانواده شهدا و ایثارگران میآیند و ما خمس آنها را که محاسبه میکنیم، طبق فتوای شما بدهکار میشوند.
مثلاً شخصی پولی را پس انداز میکند و کم کم جمع میکند تا بتواند یک زمینی بخرد. بعد هم خرده خرده پول جمع میکند تا بتواند آن را بسازد و این شاید سی سال طول بکشد ولی طبق فتوای شما باید خمس آن را بدهد و این برای آنها سخت است.
امام فرمودند: «شما از طرف من وکیل هستید و هر جور صلاح دیدید عمل کنید. باز فرمودند: هر جور شما عمل کردید مورد قبول من است» این خیلی موجب دلگرمی ما شد و همینطور هم عمل میکردیم.
این که اجازه شفاهی بوده، اجازه کتبی امام به شما به چه صورتی بود؟
باید عرض بکنم اجازهای که حضرت امام به من دادند شاید منحصر به فرد باشد. من از معدود کسانی هستم که متقاضی اجازه نبودم و حضرت امام برای دادن اجازه، توثیق شخص ثالث را هم نخواستند. وقتی بحث اجازه بنده نزد امام مطرح شده بود، گفته بودند نیازی به توثیق نیست.
شاید کم باشد در وکلای امام کسی که ابتدا به ساکن به او اجازه داده باشند. به من خبر دادند که حضرت امام یک اجازه برای شما نوشتهاند، بعد هم برایم فرستادند و نسخه مکتوب آن را دارم.
ریشههای تاریخی اجازه و وکالت دادن در مسائل و شئون دینی چه مسیری را طی کرده است؟
در کلیت این مسأله باید گفت که حرکتهای انبیاء در طول تاریخ، نان و آب هم میخواست. وقتی داستان حضرت ابراهیم و موسی و عیسی و بقیه انبیاء را در قرآن مطالعه میکنید میبینید کنار آن یک سفره نان پهن است. در داستان حضرت موسی وقتی که فخَرجَ مِنهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ تا به اردن (مَدیَن) رسید. وقتی که رسید گرسنه و متحیر بود و خدا به داد او رسید!
دعای حضرت موسی در آنجا این است که: فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنـزَلتَ إِلَیَّ مِن خَیرٍ فَقِیرٌ یعنی هر چه بدهی من نیاز دارم و الآن هیچ چیز ندارم. بعد هم خداوند شعیب و دخترانش را سر راه او قرار میدهد و اوضاعش خوب میشود. اگر خداوند وارد معرکه نمیشد حضرت موسی از گرسنگی از دنیا میرفت. این داستان را در زندگی همه انبیاء در قرآن میبینیم.
در قرآن، حضرت ابراهیم خدا را ترسیم میکند و خیلی خدای حضرت ابراهیم زیبا است. خدای ما معمولا خیلی از زندگی ما دور است و در آسمانها دنبالش میگردیم. خدای حضرت ابراهیم سر سفره او است. میگوید: خدای من کسی است که هُوَ یُطعِمُنِی و یَسقِین نان و آب مرا جور میکند. این تعبیر خیلی زیبا است. وَ إِذا مَرِضتُ فَهُوَ یَشفِینِ در بیمارستان و درمانگاه و مطب حکیم، دنبال من است. این خدا زیباست که انسان با او زندگی کند.
ما با خدایمان زندگی نمیکنیم. خودم را عرض میکنم. سر سفره ما نیست و در مریضی ما نقشی ندارد بلکه دکتر و دارو نقش دارد. در داستان حضرت ابراهیم باز هم قضیۀ نان و آب مطرح است.در قصه حضرت عیسی هم اصحاب میگویند به خدا بگو که رزق و روزی ما را بفرستد: اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَیْنَا مَائِدَةً مِّنَ السَّمَاءِ همه جا بحث مال مطرح است.
اصلاً بالاتر از این بگویم؛ شما شناسنامه پیدایش انسان را در قرآن مطالعه کنید. انسان مرکب از دو بعد است؛ یکی بعد فیزیکی و دیگری بعد متافیزیکی است. بعد جسم و بعد روح است. خداوند در شرح خلقت میفرماید: که ما آسمان و زمین را ـ که مهد زندگی انسان است ـ چطور خلق کردیم. خداوند میفرماید: قبل از اینکه انسان را خلق کنیم وَ قَدَّرَ فِیها أَقواتَها رزق و روزی را اول جور کردیم و بعد انسان را خلق کردیم.
یک برش تاریخی بزنم: یکی از دوستان ما ـ که دانشگاهی بود و در مبارزات هم بود ـ میگفت قبل از انقلاب به دیدار مهندس بازرگان رفتیم. از گرفتاریها و مبارزات صحبت شد و آقای بازرگان گفت: شما زندگیتان چطور تأمین میشود؟
گفتم: نمیدانم. گفت مگر کاری که بتوانید زندگی را اداره کنید ـ و اگر گرفتار شدید زن و بچه گرسنه نماند ـ ندارید؟ گفتم: نه. ایشان گفت: شما غلط کردید مبارزه میکنید. کسی که میخواهد مبارزه کند اول باید به فکر نان و آب زن و بچهاش باشد و بعد وارد مبارزه شود.
معروف بود که کارخانه آهکان در راه دلیجان و اصفهان برای مرحوم بازرگان و تیمش بود. همان موقع یک بخش اقتصادی سود دهی داشتند تا وقتی که زندان رفتند، زن و بچهشان گرسنه نمانند. آن موقع شاید حرف آقای بازرگان برای ما قابل توجیه نبود ولی حرف درستی است.گاهی دشمن در مبارزات از همین نقطه ضعفها استفاده میکند و مبارزین را از پا در میآورد.
ما نمونههای زیادی را دیدیم. پس کنار هر تلاش فرهنگی، نظامی، سیاسی و اقتصادی یکی از ضرورتها، تأمین مایحتاج است. در نهضتهای توحیدی ـ که ما خودمان را در آن قافله محاسبه میکنیم و پرچمدارانش انبیاء بزرگ الهی بودند و آخرین آنها هم رسول خدا و ائمه معصومین بودند ـ میبینیم که در کنار تلاشها یک سری نهادهای مالی در قرآن و سنت و حدیث تعریف شده است.
زکات، خمس، انفال، جزیه، دیات و کفارات ـ و یا نفقه در محیط خانواده ـ از نهادهای مالی فقه ما هستند. مجموعه اینها که خیلی هستند من به آنها نهادهای مالی فقه اسلام میگویم.نهادهای مالی دو بخش است؛ بخشی از آن خصوصی است مثل نفقه زن که بر عهده شوهر است: الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعضٍ وَبِمَا أَنفَقُوا مِن أَموَالِهِم
به همین تناسب خداوند مدیریت خانواده را به مرد داده است ـ هر چند این نهادهای مالی به روز نشده و فقه در این بخش علیل و زمین گیر است ـ یکی هم بحث دیه انسان است که چقدر بر سر آن دعوا است. شش مورد را در فقه امامیه به عنوان دیه یک انسان داریم.
این بحث حضرتعالی درباره نفقه هم الآن میتواند مطرح باشد.
بله، مثلاً شیخ طوسی در بحث نفقه میگوید: میزان نفقه یک مد طعام است!! اگر به خانم مثلاً ۷۵۰ گرم گندم یا جو تحویل بدهید و بگویید این خرج امروز شماست!!؛ هر کاری که میخواهید انجام بدهید با همین ۷۵۰ گرم انجام بدهید!!! (بهداشت و تحصیل و تفریح و لباس و... مطرح نیست) آیا این امروزه قابل دفاع است؟!! این موارد است که میگویم نهادهای مالی باید به روز شود. یک زمانی درهم و دینار از نقره و طلا بوده است و ارزشی داشته است. امروزه اسکناس است و این اسکناس خودش هیچ ارزشی ندارد. اگر اسکناس را پاره کنند، به هیچ دردی نمیخورد. ولی درهم را که میشکستند نقره بود و یا دینار را که میشکستند طلا بود و ارزش مالی داشت؛ ولی ماده اسکناس ارزش ندارد و باید قدرت مالی آن را محاسبه کرد.
مثلا مهریه حضرت زهرا که یک عده میخواهند بگویند هنوز هم باقی است، خدا رحمت کند علامه مجلسی را، ایشان آن زمان محاسبه کردهاند، مهریه حضرت فاطمه ۵۰۰ درهم بوده است، این ۵۰۰ درهم را به مثقال صرافی محاسبه کردند شده ۲۶۲ مثقال و نیم، هر مثقال درهم آن زمان یک ریال بوده که میشه ۲۶۲ قران ونیم؛ تا همین اواخر هم همین بوده و خیلی تغییر نکرده است. من قباله ازدواج مادربزرگم را دارم. مهریه این خانم ۲۶۲ قران و نیم نقره مسکوکه است.
خب این یک نهاد مالی است. فلسفه تعیین ۵۰۰ درهم برای مهریه حضرت زهرا این است که امیرالمؤمنین برای خواستگاری خدمت رسول الله رفتند. حضرت فرمود: باید از دخترم بپرسم. از حضرت زهرا سؤال کردند که علی برای خواستگاری آمده است.
قبل از آن هر کس که میآمد، حضرت جواب منفی میدادند. آنجا حضرت زهرا سکوت کرد. پیامبر خوشحال شدند و برگشتند. تو راه که میآمدند فرمودند: «سکوتها رضاها». بعد فرمود: علی چه داری که هدیه کنی؟ پولی که داماد برای ازدواج میدهد هدیه و راستی آزمایی است. قرآن میفرماید: وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحلَة صَدُقَ یعنی چیزی که با آن راستی آزمایی میکنند.
یعنی خب وقتی که طرف را دوست داری چقدر مایه میگذاری؟
این مهریه همان چیزی است که داماد برای دوست داشتن باید مایه بگذارد. قرآن میفرماید: این راستی آزمایی را به عنوان یک بخشش بدهید. این داستانی که علما در فقه درست کردند به نام «المهر بالبُضع» حرف اشتباهی است. بلکه مهر به معنای این است که به آن خانم علاقه دارم. برخی هم بحث میکنند که نکاح عقد معاوضی نیست و یک زندگی مشترک است و در آن زندگی مشترک مرد باید محبت خودش را با راستی آزمایی نشان دهد.
لذا قرآن میفرماید مهریه حد ندارد: وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً، قنطار به پوست گاو پر از طلا میگویند، یعنی تا این حدّ میشود مهریه را بالا برد. امیرالمؤمنین فرمود: یک شمشیر و اسب و زره دارم.
پیامبر فرمود: اسب و شمشیر را که نیاز داری ولی چون تو شجاع هستی به زره نیازی نداری. برو زره را بفروش. امیرالمؤمنین زره را به بازار برد و ۵۰۰ درهم از او خریدند. حضرت ۵۰۰ درهم را به پیغمبر دادند و گفتند: یا رسول الله این همه دارایی من است. پیامبر نیز قبول کردند و از آن ۵۰۰ درهم، سه شب در مدینه اطعام دادند. یک لیست هم تهیه کردند و به سلمان دادند و گفتند برو اینها را بخر و بیاور. آن لیست ـ که از وسایل زندگی و بسیار مختصر بود ـ در منابع ما هست.
الآن ببینید با ۲۶ تومن و دو زار و ده شاهی، یک دونه بستنی میتونید بخرید؟ الآن هم متأسفانه بعضی مینویسند: ۵۰۰ درهم مهرالسنه حضرت زهرا تیمناً و تبرکاً، یعنی ۲۶۲ ریال و نیم، که این قطعاً غلط است؛ من میگویم این نهادهای مالی را باید به روز کنیم. حداقل قدرت خرید آن ۵۰۰ درهم نقره در آن زمان پنج تا شتر دو ساله بوده است.
الآن ببینید قیمت ۵ شتر جوان چقدر است؟ همچنین باید یک هماهنگی بین خصال دیه باشد که در این موارد اصلاً روی آن کار نشده است و امیدواریم در این مورد کار شود.
منابع مالی که اشاره کردید همه دست اشخاص است یا به حکومت هم ارتباط دارد؟
بخشی از نهادهای مالی اجتماعی است که علی القاعده دست حکومت است. یعنی متصدی نهاد مالی اجتماعی که مردم باید از آن منتفع شوند باید یک نفر باشد و آن حاکم و حکومت است. اینکه حاکم میگویم ذهنتان روی یک شخص نرود. ممکن است یک مجموعه شورایی حکومتی تشکیل دهند. پیش بینی شده است که با این درآمدهای مالی باید جامعه اداره شود.شیخنا الاستاد مرحوم آیت الله منتظری میفرمودند: تمام اینها اسمش زکات است.
حتی خمس را هم میگفتند که یکی از اقسام زکات است، اما آن را برای یک مصارف خاص جدا کردند. نظر فقهی ایشان این بود که موارد زکات محدودیت ندارد. یعنی نُه چیزی که در رسالههای عملیه نوشته شده و خود ایشان هم نوشتند، بنا بر احتیاط نُه چیز است، نظرشان این نبود. ایشان معتقد بود هر کالایی که در جامعه تولید میشود، میتواند متعلق زکات باشد.
چه کسی تصمیم میگیرد؟
تصمیم آن با حکومت است که بنا بر مصلحت جامعه و مردم و نیازها تصمیم بگیرد. البته این را هم اضافه کنم که نیازهای حکومت باید حداقلی باشد. کاری که امیرالمومنین در حکومت خودشان کردند. زمانی که حضرت حاکم بودند مصارف شخصی ایشان حداقلی بود. یکی از اصحاب امام صادق به حضرت میگوید: کاش حکومت به دست شما میافتاد و ما هم به نوایی میرسیدیم. حضرت فرمود: قدر این موقعیت را بدان. چون اگر حکومت دست ما میافتاد ما هم مثل علی باید زندگی کنیم و یارانمان هم باید همانطور باشند.
آن وقت برای شما سخت میشود. این یعنی مصارف حکومت از درآمدهای عمومی باید حداقلی باشد.مثالی را برایتان میزنم. در بدن ما یک سری لوله کشی ـ از سرخرگها و سیاهرگها که خون را به تمام بدن پمپاژ میکنند ـ است. مرکز آنها قلب است. در قلب سرخرگ و سیاهرگ از یک جا میآید و بعد از طریق سرخرگ ها خون تصفیه شده به مویرگ ها بر میگردد. در تمام اندام ما ریز مویرگها هستند.
در خود قلب چهار رگ است که اینها خود قلب را تغذیه میکنند. یعنی کل خونی که در تمام بدن پمپماژ میشود و دائم میرود و میآید برای خود قلب هم سهمی تعیین شده است. سهم قلب خیلی سهم محدودی است و رگهایش هم باریک است که خیلی مصرف نکند. لذا گاهی اینها زود رسوب میکند و اینکه انسان سکته قلبی میکند مربوط به آن چهار رگی است که در قلب حرکت میکند.
حکومت هم همین است. حکومت برای اداره خودش مثل همان قلب است. حتماً باید مقداری به خود حکومت خون تزریق شود ولی به صورت حداقلی. این خون باید بیشتر در مملکت و رفع مشکلات مردم تزریق شود، اما ما بالعکس داریم عمل میکنیم.امام معصوم و پیامبر، به عنوان مدیران جامعه تا وقتی که حاکم بودند یک بودجه در اختیارشان بود. وقتی هم حاکم نبودند ـ و کسانی حکومت را از آنها غصب کردند ـ برای اینکه چراغ نهضت را بتوانند روشن نگاه دارند پیش بینیهای مالی کردند.
مثلاً خود پیامبر پیش بینی میکرد که ممکن است، نگذارند امیرالمؤمنین بر مسند بنشیند و همچنین پیامبر میدانست که اگر حکومت دست علی نباشد، مردم نیز تحت فشار قرار میگیرند. لذا فدک را به حضرت زهرا دادند. فدک برای حضرت زهرا و حضرت امیر بود. هارون الرشید به حضرت موسی بن جعفر گفت: این فدک که شما میگویید کجاست؟ مشخص کن تا من آن را به شما بدهم و سادات دست از سر ما بردارند.
حضرت فرمود: فدک حدودش همان حدود کشور اسلامی است. از همانجا هارون به این نتیجه رسید که با این شخص نمیشود کنار آمد. مریدان ائمه در دوران خانه نشینی ائمه بودجههایی از تبرعات و نذورات و خمس را میآوردند و به خود ائمه میدادند. از همین قم خیلی از خانم ها طلاهای خودشان را جمع میکردند و به کسی میدادند که به سامرا ببرد و به امام حسن عسکری بدهد.
با چه زحمتی این کار انجام میشد. گاهی افراد لو میرفتند و آنها را میگرفتند. گاهی هم شرایط به گونهای بود که ائمه میفرمودند: «فقد أبحنا لشیعتنا». نمیخواهد بدهید و مال خودتان باشد. ما آن را به خودتان بخشیدیم. أبحنا یعنی آن اموال برای ما است ولی الآن که دستگیرتان میکنند و رساندن آن سخت است، اشکال ندارد، خودتان تصرف کنید.پس کسی که بودجه های عمومی در اختیارش است و مال حقوقی او است نه مال حقیقی، یا حاکم اسلامی است و یا کسی است که نهضتی در جهت فرهنگ اهل بیت و اسلام ناب محمدی دست اوست.
بحث بسیار مفید حضرتعالی بحث کلان و کلی در رابطه با مسائل مالی در نگرش الهی است. از این زاویه میخواهیم به واقعیت تاریخی این مسأله به لحاظ پیشینه و زمان معاصر برگردیم. حضرتعالی یکی از وکلای شرعی حضرت امام بودید. لطفاً بفرمایید این وکالت به چه نحوی بود؟نکتهای که با بیان مقدمه در پی تبیین آن بودم این بود که مالی که به عنوان وجوهات مالی در فقه اسلام و خصوصا شیعه پیش بینی شده است، صاحب دارد.
کسی میتواند وکالت بدهد که صاحب مال باشد. یا وکیل در توکیل باشد. شما نمیتوانید نسبت به خانه من به کسی وکالت بدهید، چون مال من است. اول باید تکلیف مال مشخص شود که صاحب آن کیست و بپذیریم که صاحب این مال حاکم اسلام است. حاکم اسلام که با حضور پیامبر، پیامبر است و با حضور امام معصوم، امام است.
بعد از امام معصوم که الآن بعد از آن هستیم آیا حاکم، ولی فقیه است یا کسی است که مردم آن را انتخاب کنند؟ این محل اختلاف است. عده¬ای مثل خیلی از فقها ادله تنزیل را حاکم میدانند و میگویند: فقیه به خصوص فقیهی که مقبولیت عمومی پیدا کند تنزیل شده است و امام میگوید او جای ما است و این مال هم دست او است؛ ولذا من راحت میتوانم از امام خمینی وکالت بگیرم، چون ایشان معتقد است که جای امام معصوم است و آن امام معصوم به من ولایت داده است. در کنار ولایت هم مسائل مالی مطرح است و میتواند وکالت دهد که مال را چطور اخذ کند و در چه راهی مصرف کند.
سؤال من این است که آن فقیهی که معتقد به تنزیل ـ اینکه فقیه جای معصوم میباشد ـ نیست، مالی را که برای امام معصوم است و سهم امام است، چرا میگیرد؟ وقتی یک فقیه معتقد نیست که اذن دارد و جای معصوم است چرا این پولها را میگیرد؟ یک وقت کسی مثل حاجی کلباسی میگوید: این پول برای امام زمان است و من آن را میگیرم و در جایی دفن میکنم و وقتی هم امام زمان آمد، میداند جای پول کجاست و میرود آن را بر میدارد.
نقل میکنند حاجی کلباسی میخواست به مکه مشرف شود، کلید اموال را به سید شفتی داد و گفت که من اموال را اینجا گذاشتم، اگر من در مکه از دنیا رفتم و آقا آمد آن اموال را بردار و به آقا بده!! حاجی کلباسی به مکه رفت و سید هم کلید را برداشت و آن اموال را در آورد و در راهی که تشخیص میداد رضای امام زمان در آن است مصرف کرد، حاجی از مکه برگشت و سراغ اموال را گرفت، سید شفتی گفت آنها را خرج راهی کردم که خود آقا اجازه داده است، حاجی کلباسی گفته بود که راحتم کردی! به هر حال کسی که معتقد است این اموال برای امام زمان است و من هم از طرف ایشان اذنی ندارم و جای ایشان نیستم و نمیخواهد هم دفن کند، چه توجیهی برای گرفتن این اموال دارد؟!
من این را از یکی از مراجع سوال کردم و گفتم شما که معتقد به ولایت فقیه نیستید و خودتان را جای امام معصوم نمیدانید، برای چه این اموال را میگیرید؟ ایشان مقداری فکر کرد و گفت صاحبش دسترسی به این اموال ندارد. (اموالی که متعذر الوصول برای مالک است) من چون میدانم رضای او در چه مصارفی است اموال را میگیرم و صرف آن مخارج میکنم. (البته آن بزرگواری که من از ایشان پرسیدم از کسانی نیست که بگوید این اموال خرج مسافرت های انگلیس و آلمان و آمریکا هم بشود طوری نیست. ایشان چنین اعتقادی ندارد و با دقت هزینه میکند)
در ضمن این را از آن مرجع پرسیدم همانطور که شما رضایت امام زمان(عج) را در مصارف لحاظ میکنید، من هم که مثلاً مقلد شما هستم میتوانم احراز کنم که رضایت امام زمان(عج) در چه مواردی است؟ چرا باید در تشخیص رضایت امام زمان(عج) از تشخیص شما تبعیت کنم؟
ایشان گفتند حرف درستی است و اگر کسی مطمئن باشد که صاحب مال به فلان مصرف راضی باشد ـ به طوری که اگر الآن بیاید به من بگوید خوب تشخیص دادی ـ خودش در آن مصارف خرج کند، اشکالی ندارد و من تعینی ندارم که بگویم من حتماً باید تشخیص بدهم. به هر حال از زمان پیامبر مسائل مالی مطرح بود و قطعا زمانی که امیر المؤمنین به نمایندگی از پیامبر به یمن رفت مسائل مالی هم جزء نمایندگی حضرت بوده است. ولید بن عقبه به دستور پیامبر برای جمع آوری زکات به قبیله بنی المصطلق رفته بود. آن قضایا پیش آمد و آیه نازل شد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَیَّنُوا
معلوم میشود آن شخص از طرف پیامبر وکیل بود، منتهی وکیل فاسق بود. حتماً پیامبر به او اعتماد داشته که او را برای جمع آوری زکات فرستاده است: میخواهم بگویم مسائل مالی و وکالت ولو اینکه اسم این وکالت نیست ولی از آنجا شروع شده است. زمان امیرالمومنین هم جمعیت شیعه آنقدر زیاد نبود و ارتباط با امام مستقیم بود. در دوران خانه نشینی امیرالمؤمنین، با گرفتن فدک حضرت فرمود: (کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْم، وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْم آخَرِینَ)، با غصب فدک، امیرالمؤمنین را خلع سلاح کردند. برخی از اصحاب هم تحت فشار حکومت بودند و نان و آب نداشتند.
ببینید امیرالمؤمنین چقدر در دوره ۲۵ ساله کار شخصی میکند. برای یهودی چاه میکند؛ باغستان تولید میکند و خیلی از وقفهای امیرالمؤمنین برای این بوده که بتواند سازمانی را که برای تبیین اسلام ضروری است، اداره کند، خود حضرت که نان جو میخورد. پس از حضرت امیر دوران سخت حسنین بود و بعدش دورۀ امامت حضرت سجاد که دوره سختی است. در جایی یک تعبیری از امام سجاد دیدم که حضرت فرمود: از شیعیان وفادار ما ۱۵ نفر مانده بودند. حجاج بن یوسف ثقفی آنچنان شیعیان را ترسانده بود که یا بودند ولی خودشان را لو نمیدادند و یا اینکه همه آنها را کشته بود و یا زندانی کرده بود.
در اواخر دوره امام باقر در دعوای بنی امیه و بنی العباس کمی فضا باز میشود و از این دوره به بعد کم کم جمعیت شیعیان زیاد شد و اقلیمها گسترش پیدا کرد. شیعیان در یمن و خراسان و... بودند و چون ارتباط با امام باقر سخت بود.
حضرت نمایندههایی تعیین کردند. امام صادق نیز نمایندههایی داشتند، تا اینکه سازمان وکالت در زمان امام کاظم به اوج رسید و خیلی گسترش پیدا کرد و حضرت وکلای زیادی را تعیین کردند. حضرت ۷ سال یا ۱۴ سال به زندان افتادند و وکلای زیادی از فقها، علما و محدثین داشتند و اموال زیادی هم در دست این وکلا جمع شد.
یکی از علتهای تشکیل فرقه واقفیه همین مسأله وکالت و انباشت اموال بود. بعد از اینکه حضرت موسی بن جعفر به شهادت رسید، آن وکلا گفتند امامت تمام شده است و خود آقا غایب شده است. چون اموال زیادی در دست وکلا بود و میبایست آن اموال را به امام رضا تحویل میدادند، گفتند: آقا نمرده است و خودش میآید. یکی از سرانِ مؤسس واقفیه علی بن ابی حمزه بطائنی بود که یک آخوند خوش نام و ملا و صاحب کرسی علمی بود. او یکی از وکلای امام کاظم بود و اموال را تحویل امام رضا نداد.
عدهای مثل سماعه بن مهران گول ابی حمزه را خوردند و سیدنا الاستاد آقای خوئی معتقد بودند که سماعه از عقیده وقف برگشت. سماعه یک حدیث دارد که از امام رضا نقل میکند و چون اینها تا امامت را قبول نمیکردند چیزی را نقل نمیکردند؛ پس او از اعتقاد وقف خود رجوع کرده بود. به هرحال داستان واقفیه بخاطر مسأله وکالت و اموال شکل گرفت. وقتی امامت به زمان امام رضا و امام جواد و امام هادی و امام عسکری رسید دایره محاصره تنگ تر شد و رساندن پول به ائمه خیلی سخت شد و وکالت یک معنای خاصی پیدا کرد؛ تا رسید به امام زمان(عج) در دوران ۶۹ ساله غیبت صغری (از سال ۲۶۰ تا ۳۲۹)،
حضرت وکلای متعددی داشتند که ۴ تا از آنها مشهور بودند، نه اینکه وکلا فقط نواب اربعه بوده باشند. در سیره ببینید وکلای دیگری بودند که حضرت فرموده است: کان وکیلا من ناحیة.
با اینکه جزء آن ۴ تا نبودند. وکلای زیادی بودند ولی چون مرکز ارتباط در بغداد بود ـ خلافت هم همانجا بود ـ نواب اربعه هم در بغداد بودند معروف شدند. چقدر مدیریت امام زمان(عج) دقیق بود که آن ۴ وکیل لو نرفتند، با وجود اینکه ارتباط و نامه نگاری بود و وکلا نامهها را به امام میرساندند و اکثراً امام زیر همان نامه جواب را مینوشتند و لذا به آن توقیع میگویند. توقیع یعنی حاشیه نویسی. امام زیر همان نامه مینوشت، که راوی میگوید فلانی برای امام نوشت «فَوقَّع بخطّه علیه السلام و أنا رأیته».
که در حاشیه دیدم که امام جواب نامه را نوشته است. این به اجمال سیر تاریخی وکالت بود که عرض کردم و وکالت در چنین بستری شکل گرفت و صاحبان پول یا جانشینان صاحبان پول (معصوم یا کسی که معصوم اجازه داده است به جای او بنشیند) حق دارد وکالت بدهد. پس اگر شما فقیه هستید و معتقد هستید که در جای امام زمان نیستید حق وکالت دادن ندارید.
من یک فتوایی از استاد بزرگوارم دارم که میگویند: مقلدین هر مرجعی باید وجوهاتشان را به همان مرجع بدهند. ولی این اشتباه است.
برای چه حتماً باید به مرجع خودشان بدهند؟
این به همان حرف بر میگردد که آن آقا میگوید من تشخیص میدهم که صاحب پول چه مواردی را مصرف درست میداند. خب من که میخواهم پول را بدهم بهتر از تو میدانم و نمیگذارم در آن سوء استفاده و خوردن نابهجای اموال اتفاق بیفتد. این همان نکته اصلی است که من از بیانش اباء داشتم و بخاطر آن از مصاحبه فرار میکردم و نمیخواستم اینها را بگویم.
ابتلائات وکالت را نمیخواهم بگویم که تلخ است؛ یعنی کسانی از علمایی وکالت گرفتند و زیر پرچم آن وکالت چه کارها که نشد. عرض کردم که دو نکته کلیدی را هر کس این اموال در اختیار اوست باید بداند که این اموال جزء نهادهای مالی اجتماعی است. مثل قلب که رگهایش باید بر مصرف خودش باریک باشد.
حضرت امام در وکالت به من مرقوم فرمودند: و اوصیه بالتقوی و السداد. یعنی حواست جمع باشد حالا که من به تو اجازه میدهم در این اموال شلنگ و تخته نزنی. ما دیدیم و شما هم دیدید که بعضی شلنگ و تختههایی که در این اموال رفتند. سازمان مالی فقه اسلام این شلنگ و تختهها را بر نمیتابد.
همچنین در بودجههای عمومی کشور که آن هم برای حاکم و امام زمان است، مثلاً انفال مگر برای کیست؟ ویَسْأَلُونَکَ عَنِ الأَنْفَالِ قُلِ الأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ برای خدا و پیغمبر است. قرآن میفرماید: خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ صدقه یعنی زکات را از آنها بگیر. زکات یک راستی آزمایی برای مومن است. اگر میگویید: من خدا را قبول دارم. خدا میگوید: اینقدر از پولت را در راه خدا بده.
با توجه به اینکه حضرتعالی بیشتر از ما امام و دقتهای ایشان و سلامت نفس ایشان را میشناسید بفرمایید که فقیه بزرگی مثل امام اجازه دادنش و دقتش با چه معیارهایی بوده است؟
من دو تا قصه در راستای فرمایش شما به عنوان مثال عرض میکنم که برای خودم اتفاق افتاد.مورد اول اینکه در سال ۱۳۴۷ من میخواستم از عراق به ایران بیایم که خدمت امام رفتم تا خداحافظی کنم. منزل امام رفتم و شیخ عبدالعلی قرهی هم حضور داشتند. به امام گفتم: دارم به ایران میروم. امام گفت: میروید که بمانید؟ گفتم: نه بر میگردم ـ که البته نشد برگردم ـ امام ۴۰ دینار برداشتند که به من بدهند.
گفتم آقا از باب استحقاق است یا تفضل؟ پول را سر جایش گذاشتند و گفتند نخیر استحقاق است. خداحافظی کردم و دست امام را بوسیدم و بیرون رفتم. وقتی بیرون آمدم شیخ عبدالعلی گفت: مگر مجبور بودی که سؤال کنی؟ چون اگر سؤال نکرده بودم امام ۴۰ دینار را داده بود. من وجوهات را به دلایلی شخصی مصرف نمیکنم.
مورد دوم اینکه خدمت استاد دیگری رفتم و گفتم این شهریه که شما میدهید بر اساس استحقاق است یا تفضل؟ فرمودند: تفضل است و من این وجوهات را تملک میکنم و شهریه میدهم. استدلال ایشان این بود که الآن چون عائله من زیاد است و همه طلبه ها در همه حوزه ها از من شهریه میگیرند و محتاج هستند. من این پول را تملک میکنم و عائلهام را با آن اداره میکنم. گفت: شما به فرزندانت پول میدهی از باب تفضل است یا استحقاق؟ گفتم گاهی هم تفضل است.
به هر حال، حضرت امام در مصرف وجوهات خیلی احتیاط داشت که انسان گاهی بعضی از حرکات امام در مسأله وجوهات را که میدید، یاد سخت گیری های امیرالمؤمنین میافتاد. دستمال کاغذی خب مال شخصی نبود و برای بیت المال بود. وقتی میخواست دستمال بردارد یک برگه دستمال را جدا میکرد و دستش را پاک میکرد و برگه دیگر را برای دفعه بعد میگذاشت. آب را که میخواست مصرف کند نصف لیوان را مینوشید و وقتی میل نداشت نصف دیگر را بیرون نمیریخت و دستمال یا کاغذی روی لیوان میگذاشت که بقیه آب را دفعه بعد استفاده کند. این سلوک امام با پول بیت المال بود. ولی خب ما موارد و سلوک دیگری را هم دیدیم. سلوک امام اصل است. این همان نکته اصلی است که عرض کردم در مصرف مانند مصرف خون برای قلب، باید حداقلی باشد ولی به مملکت باید فراوان رساند.
کارهایی که خودتان از طریق وکالت موفق شدید انجام بدهید مانند همان مورد اعزام مبلّغ به مناطق محروم و مناطق جنگی که بیان کردید، اگر شبیه آن کارهای دیگری داشتید را بفرمایید.
سال هایی که اصفهان در خدمت اهداف امام بودیم، حضرت آیت الله طاهری حیات داشتند و امام جمعه اصفهان و رهبر نهضت امام در اصفهان بودند. تا سالهایی هم که مرحوم آیت الله خادمی وکیل امام بودند. بین امام و آیت الله خادمی خیلی رفاقت و صمیمیت بود و قبل از پیروزی انقلاب ایشان وکیل امام بود.
بیشتر مقلدین امام پولهایشان را به ایشان میدادند. علمای دیگری بودند ولی ایشان بیشتر محور بود. ایشان مرد بزرگی بود و یک سال هم از امام بزرگ تر بود. من هم به دلیل اختلاف سیاسی که با مرحوم آیت الله خادمی داشتم متأسفانه خیلی تلاش کردم که امام ایشان را از وکالتشان عزل کند و موفق نشدیم.
بعدها فهمیدم کار ما اشتباه بود و جوان بودیم و تحلیل درستی نداشتیم. فکر میکردیم همه باید مثل امام انقلابی باشند، در حالی که اگر همه انقلابی بودند کشور بهم میریخت. آقای خادمی سنگ صبور بود. ایشان با رژیم و دستگاه حاکم یقهگیری نکرد و عوامل دستگاه هم احترامش را نگه داشتند. مبارزین توانستند در خانه ایشان بروند و تحصن کنند و آن حماسه تاریخی را خلق کنند.
آقای خادمی وکیل امام بود و من به ایشان میگفتم این پولهایی که برای امام میگیرید شهریه را به اسم امام بدهید، ولی ایشان به اسم خودش میداد. کار ایشان درست بود و اگر یک بار به اسم امام میداد، کل شهریه را تعطیل میکردند و نمیگذاشتند کسی پیش ایشان پول ببرد. چرا ائمه اواخر میگفتند أبحنا لشیعتنا؟ چون شیعیان گیر میافتادند. به هر حال آن ملاحظه را باید داشت و ما آن موقع توجه نداشتیم.
به هر حال مرحوم آیت الله خادمی بودند و آیت الله طاهری هم اجازه داشتند و بعد هم نماینده امام شدند. وقتی هم که آیت الله خادمی در سال ۱۳۶۳ به رحمت خدا رفتند، دیگر آیت الله طاهری شخصیت برجسته وکلای امام در اصفهان بودند و طبعاً من مراجعات مستقلی نداشتم. پول نزد من میآمد و حساب و کتاب هم میکردم ولی قبض آیت الله طاهری را میدادم و با نظر ایشان هم مصرف میشد.
مواردی را هم خودم تشخیص میدادم که با هماهنگی آیت الله طاهری مصرف میکردم؛ از جمله برای ایتام و جانبازان و خانوادههای شهدا که مصادیقشان را در استیصال تشخیص میدادم و میدانستم خرج وجوهات برای آنها مورد رضای صاحب مال است. به آیت الله طاهری میگفتم و ایشان هم میگفت هر طور که خودتان صلاح میدانید.
بعضی از مراکز فرهنگی که در آن زمان فعالیت میکردند، به آنها کمک مالی میکردیم. آمارش را دقیق ندارم و الآن که پشت سرم را نگاه میکنم خوشحال هستم که از وجوهات خرج آن مراکز کردیم. مواردی بود مثلاً دانشجوی خوش استعدادی که مانده بود و ادامه تحصیل نمیداد که ما از وجوهات خرج تحصیل او را میدادیم و الآن استاد دانشگاه است. اینها به دل آدم میچسبد.
شاید خود امام زمان(عج) هم اگر بودند و خانواده آن دانشجو نزد آقا میرفتند و میگفتند که فرزند ما هزینه تحصیل ندارد، آقا دست در جیبشان میکردند و به آنها کمک میکردند و مثلاً میگفتند: برو درس بخوان و به مردم خدمت کن. خود آیت الله طاهری هم از این کارها میکردند. ایشان هم مثل امام در مصرف بیت المال محتاط بودند. یادم هست که ایشان پولهای منبر را جمع کرده بود، ۳۰۰ هزار تومن شده بود. این برای سال ۱۳۵۹ است. در یک کاری ایشان مرا صدا زد و گفت شما این ۳۰۰ هزار تومن را بگیر و خرج آن کار بکن. گفتم این پول شخصی خود شما است. ایشان گفت: چون من از بیت المال مصرف میکنم میخواهم مقداری زهرش گرفته شود و این پول شخصی من را روی بیت المال بگذار.
قبل از انقلاب عدهای از مبارزین در زندان بودند و عدهای هم تبعید میشدند، امام اجازه داده بودند که از وجوهات به خانوادههای آنها و خود تبعیدیها کمک شود، شما که در عرصههای مبارزاتی حضور داشتید، چه اطلاع یا احیاناً مباشرتی در این کارها داشتید؟
قبل از انقلاب سه بخش در مورد مسائل مالی بود. یک بخش با مرحوم حاج احمد آقا بود. ایشان برای تقویت نهضت و کمک به بچههای رزمنده مانند: مرحوم شهید منتظری و آقای دعایی و بچههای لبنان و سوریه و خود نجف که فعال سیاسی بودند، کمکهایی میکرد. من از سال ۱۳۵۰ به این کارها وصل شدم. وضع مالی خودم الحمدلله خوب بود و مبالغی را شخصی به آقای پسندیده میدادم و قرارمان با حاج احمد آقا این بود که پول را به عنوان وجوهات به آقای پسندیده بدهیم و به ایشان بگوییم که این پول برای احمد آقا است.
احمد آقا در نجف بود و آقای پسندیده مثلاً یک رمز یا چیزی مینوشت که با پولهای امام قاطی نشود. احمد آقا این پول را میگرفت و خرج نهضت میکرد. یک بخشش این بود که بعضی از آن شخصی بود و بعضی هم از رفقا میگرفتم، مثلاً بازاری آشنا داشتم که میگرفتیم و به عنوان کمک و تبرعات میفرستادیم. به عنوان وجوهات نبود. اگر هم وجوهات را میگرفتیم به آقای پسندیده میدادیم و ایشان به عنوان وجوهات برای امام میفرستاد.
به آقای پسندیده میگفتم بگو این وجوهات را فلانی واسطه بوده است که اگر امام بخواهند حق الزحمه بدهند به حاج احمد آقا بدهند و خرج نهضت شود. نمیدانم امام به ایشان میداد یا نه، ولی این شرط را ما داشتیم. شاید خود حاج احمد آقا از امام میگرفت. امام در نجف گرفتار بود و شهریه را شروع کرده بود و سخت میگذاشتند پول به امام برسد. رژیم شاه اهتمام داشت که دست ایشان خالی بماند.
بخش دیگر از کارهای مالی قبل از انقلاب، پولهایی بود که به تبعیدیها و خانواده زندانیان داده میشد. این هم عمدتاً توسط آیت الله منتظری بود. چون ایشان وکیل امام بود و پولهای امام را میگرفت و برای خودش هم تبرعاتی میآوردند. یک بار آقای منتظری مرا صدا زدند و لیستی را به همراه پول به من دادند که به هر شخص فلان مقدار بدهید.
ایشان پولی هم به من میدادند و میگفتند: این سهم سادات است و این را از بقیه پولها جدا بگذار، جالب اینکه ایشان میگفت خود پول را جدا بگذار! نخ قرمزی هم دور آن پولها میبستم که این را به سادات بدهم. یادم هست یک بار پول را به کرمان و ماهان و زابل بردم. تبعیدیهای ما در آن زمان آنجاها بودند. در کرمان آیت الله شیخ محمدصادق تهرانی بود. آقای منتظری گفتند ۵ هزار تومان به ایشان بدهید. در ماهان کرمان آیت الله مشکینی بودند.
در زابل آیت الله صلواتی بودند. همچنین آیت الله علی اصغر مروارید، آیت الله خزعلی، آیت الله شیخ عباس ایزدی، شیخ علی تهرانی و سید احمد کلانتر در زابل تبعید بودند. سید احمد کلانتر با خانمش آمده بود و منزل جدایی گرفته بود و بقیه دوستان در یک منزل بودند. آقای خزعلی ده جز قرآن را حفظ بود و دائم راه میرفت و حفظ قرآن را کار میکرد، تا اینکه در سال ۱۳۵۱ حافظ کل قرآن شد.
آیت الله ایزدی دائم مشغول مطالعه بود. آیت الله صلواتی دائم مشغول نماز و دعا و زیارت عاشورا بود. آقای مروارید هم بسیار با دوستان شوخی میکرد. آیت الله صلواتی وقتی میخندید بلافاصله میگفت: اللهم لا تمقطنی. خب این ذکر مستحب است و ایشان دائم این را میگفتند. به ایشان گفتم حاج آقا یک پیشنهادی دارم. گفت چی؟ گفتم صبح بعد از نمازتان احتیاطا با تسبیحتان یک دوره بگویید: «اللهم لا تمقطنی» که تا شب راحت باشید.
خلاصه اینکه پول را بین دوستان تقسیم میکردم. آیت الله شیخ محمد صادق تهرانی پول را قبول نکرد و تشکر کرد و گفت من نیازی ندارم و به من میرسد؛ ایشان خودش وکیل امام بود. گفت حتی اگر دیگران نیازی داشته باشند میتوانم به آنها هم کمک کنم. گفتم پس اجازه میدهید این ۵ تومن را به کس دیگری بدهم؟ گفت نه این که به کس دیگری بدهید را باید دوباره از آقای منتظری اجازه بگیرید و به هر کس که ایشان گفت بدهید.
ایشان هم خیلی محتاط بود. گفت این پول را نگه دار و امانت است و شما هم که نمیتوانید تصمیم بگیرید. گفتم چشم حرف شما درست است. برای آقای مشکینی هم بردم و ایشان هم قبول نکردند و گفتند: الآن به من رسیده و نیازی ندارم. ایشان هم تشکر کرد و گفت شما به هر کس که میخواهید بدهید. گفتم شیخ محمد صادق اینطور گفتند.
گفت ایشان تشخیص خودشان بوده است و تصمیم من با آقای منتظری یکی است و ما آن پول را هم بین دیگران تقسیم کردیم. به بقیه تبعیدیها پول را دادیم و آنها گرفتند. آن پول هم نیاز ضروری بود و برای برخی آن پول مایه حیات بود. به هر حال آن پولها را آقای منتظری میدادند که این گونه به مصرف مبارزه و مبارزین میرسید و اکثراً از وجوهات بود.
لذا ایشان اصرار داشتند که پول سهم سادات را کنار بگذار. در آن سفر تنها بودید یا همراه هم داشتید؟همراه داشتم، آن موقع سه شاگرد داشتم که اصفهان و قم پیش من درس میخواندند. یکی از آنها شیخ احمد سالک بود. یکی شیخ حسن مرتضوی بود که مدتی رئیس دادگستری بندرعباس بود.
یکی هم آقای سید رضا صهری ـ پسر آیت الله سید جمال الدین صهری خمینی شهرـ بود. این سه نفر را با خودم برده بودم و البته با اتوبوس رفتیم. اگر نکته تکمیلی در این زمینه دارید بفرماییدبه نظر میرسد چون این بحث وکالت و آشفتگیای که به عنوان وکالت اتفاق میافتد، حتماً به یک سازمان دهی غیر حکومتی نیاز دارد. علمای بزرگ باید برای این فکری بکنند و آن را سر و سامان بدهند. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. خیلی متشکریم. خداوند انشاءالله به شما سلامتی بدهد و توفیقاتتان روز افزون باشد.
.
انتهای پیام /*